نشستم کف پژوهشگاه و منتظرم آخرین تست امسالم رو بزارم و پروندهی سال اول کار ارشدم رو ببندم. انگار چقدر تو ۳۶۰ روز گذشته نتایج دلچسبی داشتم، یا مثلا دروازههای علم رو به تنهایی چند وجبی جا به جا کرده باشم که میخوام پایانش رو رسما اعلام کنم... علیای حال نشستم و منتظرم سلولها بپزه تا آخرین جواب رو لوله کنم و بر فرق! جهانیان فرو کرده و برم خونه و بالاخره به کمپین #هموطن_در_خانه_بتمرگ بپیوندم و با پفک و زیر شلواری جلف و صد گیگ اینترنت وزیر جوان! به استقبال بهار برم....چون در تمام طول حیات گهربارم! یا حداقل در بیست سال اخیر که ازش خاطره دارم همیشه فکر میکردم تو تاریخهای ویژه مثل عید و تولد سرنوشت آدم عوض میشه و غبار غم برود حال خوش شود حافظ! الان ولی با نیم قرن تجربه به این بلوغ رسیدم که زندگی همون گندی که بوده هست و عید تنها مزیتش فراوانی بادوم هندی و شکلات تلخه. که خدارو شکر امسال اونم نیست وگرنه بانو همون سالها گفت هر یال میگیم دریغ از پارسال. ما ایمانمون بهشون سست بود...
صد و هفتاد و پنج بازدید : 246
پنجشنبه 13 فروردين 1399 زمان : 2:41